حرف های دل ما

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اردوی شهید جهاد مغنیه» ثبت شده است

خاطرات جهاد مغنیه 2

سلامی دوباره با کمی تاخیر و خستگی بازم اومدم...

علت تاخیر زیاد و طولانی چیزی نیست جز ازدواج!

توی این مدت طولانی که نبودم دقیقا بعد از اردوی جهاد مغنیه توفیق شد و رفتیم تا غلامی یه خانواده رو قبول کنیم:)

هیچی دیگه الانم منتظر فرزندمون هستیم و انشاالله فروردین یا اردیبهشت 97 به فضل خدا پدر میشیم!

***

الان دیگه داریم وارد اردوگاه میشیم خودتون رو آماده کنید تا بریم سراغ خاطرات جالب _ البته اگه هم شنیدنی نبود وانمود کنید که شنیدنیه تا من امیدم پا برجا باشه_.

اردوگاه،صبح ،ارزیابی،کیچی ومنگی،نبود امکانات،زنبور،خوابگاه،کولر،صبحانه،تقسیم کار،بالا پایین و کم وزیاد بازم نبود امکانات، امید اومدن محمدضیایی،پیاده روی و گرما ،خستگی از گیجی، مشخص شدن مکان مراسمات و تهییه لیست خرید، شیراز، دوباره طراحی و چاپ،پادگان اومدن محمدضیایی، درست کردن سن و چیدن نی، و... عجله و عجله


روزای اول که واقعا گیج و منگ بودیم نه امکانات بود منم که تجربه نداشته که از کجا و چطور شروع کنم،مدیریت محترم هم ضمن لطف و محبت که نسبت به ما داشتن اعتماد کافی و وافی و اعصاب درستی نسبت به ما نداشتن!! خلاصه هر جور بودی محمد ضیایی رو آوردیم تا چند روز اولِ قبل از دوره کمکمون بده،شکر خدا محمد اومد ولی این اردوگاه به قول سید حامدی مثل چاهی بود که هرچی کار میکردیم اصلا به چشم نمیومد. دیگه قیافمون شده بود مثل بنر و چسب ! به هرکدوم از خادما می گفتم بریم کار داریم حالشون بهم میخورد دیگه از بنر زدن و نصب پرچم و گچ و اینا خسته شده بودن. چون انگار داخل یه بیابون هستیم و داریم فضا سازی میکینم! نگو اینجا خودش فضا هست و  نمیشه فضا سازی کرد! باید شهردار تهرون بیاد اینجا فضا رو دست بگیره نه ما :)


فرهنگی..

یکی از چیزای مهم هر اردو و هر چیزی همین کار فرهنگیش هست. چون کلا اردوی اساسش کار فرهنگی از شوخی و دعوا و خوردن آش بگیر تا آموزش و تفریح اینا همش به نظرم خودش کار فرهنگیه و تعلیم سبک خاصی از زندگی

۰۳ بهمن ۹۶ ، ۰۷:۵۴ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اردوی شهید جهاد مغنیه 1





خاطراتم از اردوی شهید جهاد مغنیه از ابتدا تا انتها

.::از 20 ماه مبارک رمضان ینی از 18 تیر ماه تا 16 مرداد ماه::.


قبــــــــــــــــــــــــــــل از اردو


شب قدرحرم امام رضا، اشک شوق، توبه، مناجات،امید، خوف، رجا، روز بعد ،یاد اردو، تماس سید حامدی، غافلگیری تغییر برنامه و مسئولیت، میام نمیام، زنگ پشت زنگ مشورت ،استخاره خوب، بد عالی، بلیط هواپیما، ساعت12:45 ظهر17 تیر ماه، فرودگاه هاشمی نژاد مشهد،آسمان آبی، بالا پایین،پر کردن دوسه تا پلاستیک از اسفراغ بچه با شکم خالی!، ساعت13:30 فرودگاه شهید دستغیب شیراز, راننده تاکسی، خاطرات ترکیه، من ، راننده، ترمینال مدرس، شوق ،استرس، گرما، جاده، تماس ،سید علیرضا،خانواده، ترمینال استهبان، استقبال سید علیرضا و محمدضیایی، فوری خونه، بعد جلسه تا اذان، مسجد افطار ، دیدن رفقا، خونه، تقسیم کار ، تحویل تا کار 28, 29 ام، تماس، جلسه مشورت، تماس دوباره،جلسه ی مشورت، جلسه با دوستدار، هماهنگی، رفتن به شیراز، علی اصغر روی اعصابم، تیکه پشت تیکه، جاده شیراز، سانحه تریلی، سلفی ،بختگان، خار دندون، آب بازی،جاده بوشهر ، سازمانِ خیلی نزدیک، بازدید از اردوگاه، ارزیابی، مشورت، قرار،متر ، دندون علی اصغر، تیکه به من، شب ،پارک،فلافل، خوابگاه دانشجویی، هنوز ماه رمضونه، ولی کسی نیست که مسافر و زخم معده نداشته باشه، دیدار مرتضی و سید امیر و فرهاد، خواب و خستگی، توف به این روزگار ،حموم یواشکی، سحری ماکارونی چونکویِ فرهاد و محمد ضیایی، صبح من و محمد متر سازمان، بنر، بلیط شیراز، استفتاء، بخور بخورِقبل از استهبان، استهبان، هرکی پی کارش، کار و بنر و طراحی و حَش بازی!،جلسه آخر، بسیج دانش آموزی، فردا شیراز، هنوز 26 تیرماه، فردا صبح، زنگِ سید علیرضا ، هماهنگی، خبر عقد محمد مصدقی، عصر، عقد محمد، شادی ملت، ته دلم استرس برای سرنوشت ازدواج خودم، توکل بخدا ، زود رفتن از جلسه، ترمینال، شب 10:15 شیراز، شلمچه، همبر شام، سوسک، سید امیر میر افضلی، خونه، بیایبن، میاییم، کلید گم شده، نیایین، ضایع بازی ما و سرباز شلمچه، آشنایی با سید امیر میر افضلی، دوباره من و  تیکه و علی اصغر، خواب ، صبح ، مسجد، جمع شدن بچه ها و صبحانه و امتحان از خدام ، طراحی، رفتن به اردوگاه و ...

۱۶ مرداد ۹۴ ، ۱۵:۲۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰