اول از همه باید از این بانو ملتمسانه بخواهیم که ما رو هم به عنوارن نوکر در خونوشون راه بدن، وای که چقدر سعادت میخواهد نوکری بی بی وه به همه نمی دهند....
خاطرات سردار حاج حسین یکتا
از عنایات حضزت زهرا(س) به شهدا
شهید اردستانی: خانم فاطمه زهرا به من گفت نگران نباش هواپیمارا در کنترل تو قرار دادیم
شهید اردستانی که در نیروی هوایی ارتش بود؛ توی آسمان بال هواپیمایش تیر خورد؛ یعنی افتادن هواپیما قطعی بود.
اما بعدها گفت آن لحظه احساس کردم خانم فاطمه زهرا س به من گفت: هول نشو
هواپیما در کنترل توست و با وجود از بین رفتن بال هواپیما من هواپیمات را
نگه داشتم.
اینها را گفتم برای اینکه بدانید این افراد به حضرت زهرا س وصل بودند.
حضرت زهرا س در خواب به شهید کاظمی گفت شفا یافتی به کارت برس
بچهها این شبهای فاطمیه باید از شهدا چه بخواهیم؟ هر چیزی که از
حضرت زهرا س میخواهید بخواهید اما فقط به حضرت زهرا س راست بگویید. شهدا به
حضرت زهراس راست گفتند که دوستش دارند.
حاج احمد کاظمی در جنگ تیر به سرش خورد و در کما رفت؛ مجبور شدیم به
عقب برگردانیمش. یک دفعه از بیهوشی از خواب بلند شد و گفت برویم من حالم
خوب شد .بعد بهش گفتم حاج احمد تو در کما بودی چه شد؟
به من گفت مدیونی تا وقتی که زندهام این خاطره را برای کسی تعریف کنی
گفت خانم در خواب آمد و به من گفت چته از خواب بلند شو ما شفایت دادیم برو
به کارت برس.
به خاطرهمین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی حسینی فاطمهالزهراس ساخته
حضرت زهرا س رمز معبر را در گوش شهید برونسی گفت
بچهها این شبها شبهای توصل است؛ شهدا واقعا در توسلهایشان شهادت و
عبودیت میخواستند. کتاب خاکهای نرم کوشک را که همهتان خواندید؛ دیدید
عبدالحسین برونسی شب عملیات چطور در تاریکی که همه بچهها خودشان را باخته
بودند یک دفعه گفت معبر ده قدم به راست و بیست قدم به چپ است. بعدا که از
او پرسیدم چطور این رمز را تشخیص دادی گفت خانم آرام در گوشم زمزمه کرد.
بچهها خانم فاطمهالزهرا هنوز هست؛ اما آن گوش دیگر وجود ندارد. شهدا
گوشهایشان محرمات که چه عرض کنم مکروهات و مباهات را هم رعایت میکرد.
حضرت زهرا به عروسی کدام شهید رفته بود؟
شهید وداعپور رفیق همین حاجآقای آقاتهرانی است گفت برای عروسیمان
در همه ضریح ائمه از جمکران تا حرم حضرت رضا کارت عروسی انداختیم؛ شب
عروسی خواب دید که حضرت زهرا در خوابش گفت ما همه امشب عروسی آمدهبودیم
فکر نکنید بد قولیم.
عملیات هایی که بچه ها از کتف و پهلو تیر می خوردند کدام ها بود؟
دیشب کتاب فانوس کمین را باز کردم و خواندم، خیلی جالب بود؛ یکی از
شهدا میگفت یک عراقی بالای سرم بود و داشت خلاصی را به من میزد یک لحظه
یازهرا گفتم و همان لحظه هواپیماهای ایرانی از بالای سرم گذشتند و من نجات
پیدا کردم.
بچهها! کدام عملیات به اسم حضرت زهرا داشتیم که کتف و پهلوی تیر
خورده درونش کم بود اگر میخواهید چشم و دلتان درست بشود این شبها را از
دست ندهید.
حضرت آقا گره های زندگی اش را در ایام فاطمیه با حضرت زهرا باز می کند
بعضی از شهدا پیشانی بندها را هم میزندند تا سربند حضرت زهرا را پیدا
کنند. یادم هست یکی از آنها گفت من مادر ندارم میخواهم حضرت زهرا موقع
شهادتم بالای سرم باشد.
حضرت آقا میگوید همه گلهها، سختیها و همه کارهای در طول سالم را
جمع میکنم و ایام فاطمیه با خانم فاطمه زهرا این مشکلات را حل میکنم؛
بچهها این شبها شبهای رمز عملیات مبارزه با نفس است.
سیل طوفان گمراهی همه را می برد مگر اینکه...
آنها وسط عملیات ولایتپذیری را تمرین کردند ما الان وسط معبریم؛ در
یک پیچ مهم تاریخی. هر کس امشب بخواهد خانم دستش را خواهد گرفت! بچهها اگر
شما راه را منحرف شوید همه جریان بیداری اسلامی منحرف خواهد شد.
ما وسط این همه انحراف، شبهه و حرف و حدیث نباید کپ کنیم درست توسل
کنید؛ سیل و طوفانی که آمده همه را با خود خواهد برد مگر اینکه خدا به کسی
نظر کند.
شهید گمنامی که به مادرش گفت ای کاش جنازه ام پیدا نمی شد
شهید گمنامی بعد از دعای مادرش جنازهاش پیدا شد. پسرش در خواب به
مادر گفت:مادر جان خیلی خوب است که جنازهام پیدا شده و تو شبهای جمعه
بالای سرم میآیی؛ اما وقتی جنازهام پیدا شد من را از یک نعمت محروم
کردند. ما شهدای گمنام شبها در بیابان حضرت زهرا میآمد و برایمان مادری
میکرد. این حرفها را امام بیست سال پیش زده بود که شهدای گمنام همدمی جز
نسیم حضرت زهرا در بیابان ندارند.
امشب از حضرت زهرا بخواهید دستتان را بگیرد
بچهها یک ذره به شهدا دل بدهید کمی از تعلقات دنیا را از دلتان بکنید مطمئن باشید خدا عالم را به پایتان خواهد ریخت.
امروز شهدا به کمک بیبی فاطمه زهرا دارند برای پسرش یار جمع میکنند
به خانم بگویید شما دست ما را بگیر تا در رودخانه چه کنم زندگی غرق نشویم.
حضرت زهرا چه طور هوای شهید آوینی را داشت؟/شهیدی که می دانست قبر کوچک به دردش می خورد
بعد از اینکه حرفهای حاج حسین تمام شد از کتابی دو خاطره خواند:
یکی اینکه شهید احمد کریمی یک روز که در قبرستان قم قدم میزد؛ قبرش
را نشان میدهد و بچهها به او میگویند قبرت خیلی کوچک است .با خنده
میگوید نه این هم زیادی است من اربن اربا خواهم شد و قطعه قطعه میشوم؛
درست همان طور شد و شهید احمد کریمی کیسهای از گوشت بیشتر از او باقی
نماند.
خاطره دیگری که حاج حسین نقل کرد راجع به شهید آوینی بود:
یک کسی نامه تندی به سید مرتضی آوینی برای دلخوریهای نشریه سوره و
حوزه هنری مینویسد و همین که پلکش را میگذارد حضرت زهرا در خوابش میآید و
بیبی سه بار به او میگوید که با پسر من چه کار کردی؟ وقتی از خواب
میپرد نامه از آوینی به دستش میرسد که به او میگوید یوسف جان من دوستت
دارم! هر کاری که میخواهی انجام بدهی من راضی هستم اما چه کنم برای من در
آن دنیا پارتیبازی شده است و مادرم هوایم را دارد.
شهیدی که رهبر گفت در بیداری با حضرت زهرا س ارتباط داشته
خاطره آخری که حاج حسین گفت راجع به فیلم شهید اسلامینسب بود که حاج
حسین در مناطق جنگی به حضرت آقا نشان داده بود؛ این شهید در این فیلم می
گفت که در عملیات فتحالمبین پاره تن رسول خدا از ما یاری کرده است و با
گریه میگفت هر وقت اسم حضرت زهرا بیاید از خودم بیخود میشوم.
حضرت آقا آن زمان با اشکت گفته بودند این شهید در بیداری با خانم ارتباط داشته است.
و بعد حاج حسین حرفهایش را با تاکید بر اینکه هر چه میخواهید این شبها از حضرت زهرا بگیرید تمام کرد .